عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

سرما خوردگی طولانی

سلام مهربونم    نزدیک دو هفته ای میشه که سرماخوردی دو دفعه دکتر بردمت و دو دوره کامل دارو مصرف کردی ولی هنوز خوب خوب نشدی کمی آبریزش بینی و گاه گاهی هم سرفه میکنی . دیشب وقتی بینیت اومد صدام کردی و گفتی مامان بیا بینیمو تمیز کن بعدش هم به خدا بگو خدایا پسرم زود زودتر خوب بشه و دیگه مریض نشه .الهی فدات شم که خودت برای خودت دعا میکنی خدا نگه دارت باشه گلم و در پناه خودش حفظت کنه عسلم امیدوارم زودتر هم خوبه خوب بشی پسر گلم. ...
29 مهر 1391

باران

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم ، برادرم گفت : چرا چتری با خود نبردی ؟ خواهرم گفت : چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی ؟ پدرم گفت : تنها وقتی سرماخوردی متوجه خواهی شد ! اما مادرم درحالیکه موهایم را خشک می کرد گفت : باران بی موقع ! ...
24 مهر 1391

بن بن بن

سلام پسر باهوشم    پنج شنبه برات بن بن بن ١ خریدیم ماشالله تا دیشب ٩ تا کلمه رو یاد گرفتی بخونی هر سه کلمه رو توی فقط ١٠ دقیقه یاد میگیری کلمه های : بابا - مامان - نان - توپ - دست - پا - آب - گل -مو . ...
23 مهر 1391

لباس فرم

مابقی عکسها در ادامه مطلب: ترتیب فرشته رژگونه مامانی رو دادی تا من چندتا عکس ازت انداختم بالاخره هر چیزی یک بهایی داره دیگه چه میشه کرد. ...
19 مهر 1391

روز جهانی کودک

سلام کودک من     امروز روز جهانی کودک بود  و توی مهد برای شما جشن گرفتن یه پازل خوشگل و یه کاردستی خوشگل هم بهتون هدیه دادن روزت مبارک عسل مامان .امیدوارم همه روزهای زندگیت مثل روزهای کودکیت شاد و خندون باشی بابایی هم یه ماشین خوشگل با یه بره ناقلا برات خریده که بعد عکسهاشو میگذارم. کاش میشد باز کوچک میشدیم                لااقل یک روز کودک میشدیم ...
17 مهر 1391

سرماخوردگی

سلام پسر مهربونم      از سه شنبه تا حالا به قول خودت حال نداری و سرما خوردی مامان فدات شم که شما مریض شدی عزیزکم ولی خدا رو شکر از دیروز آبریزش بینیت بند اومده و فقط گلو درد و سرفه داری نفسم امروز هم رفتی مهد  امیدوارم که ظهر که میام دنبالت روبراه باشی گل مامان .حالا یه کم از احوالات این چند روز برات بگم : چهارشنبه که با هم نرفتیم اداره و من هم موندم پیشت و تا شب هم با هم کلی بازی کردیم بعد از ظهر هم با بابایی رفتیم دکتر .مامان فدات شم که آقای دکتر هم به آقایی و فهمیدگی شما ایمان آورد چون هر کاری باهات میکرد صدات در نمیومد تازه لبخند هم میزدی .بعدش هم با همدیگه رفتیم خونه مامان جون اینا آخه عمو محمد ای...
9 مهر 1391

آموزه های مهد

سلام پسر باهوشم       این حدود ٤٥ روزی که میری مهد خیلی چیزهای جدید یاد گرفتی که چندتایی که ذهنم یاری میکنه رو برات مینویسم : اعداد رو از یک تا بیست انگلیسی یاد گرفتی که با چه شیرینی میخونی عزیز مامان  کلمات come bake به معنی برگرد ، car ماشین ، plan هواپیما یا به قول شما هپه پیما ، hand دست،   feet پا ، head  سر ، و...        مفاهیم مکانهای عمومی و حیوانات وحشی و اهلی ، آلوده نکردن محیط زیست ، بعضی از علائم راهنمایی و تابلوها ، مفهوم تضادها و .....       چندتا شعر جدید هم یاد گرفتی ...
3 مهر 1391

روز اول مهر

سلام گل پسر      امروز توی مهدتون براتون جشن گرفته بودن دم در پر از بادکنکهای رنگارنگ بود اسپند دود کرده بودن و از زیر قران ردتون میکردن با آب میوه و کیک هم پذیرایی میکردن خلاصه سر صبح کلی کیف کردی از ذوقت هی میپرسیدی مامان اینجا مهد ماست بادکنکها رو دم در مهد ما زدند خوشحالم و خوشحالم .مامان فدات که اینقدر ذوق میکردی عزیز دلم .امیدوارم همواره شاد باشی گلم .   ...
1 مهر 1391
1